مدرسه بادبادک

درباره آزاد خوشنودی

اسمش آزاد هست...

همون طور که از لبخندهایش پیداست کاملا آزاد و رهاست. آزاد زیست و ناگهان رفت. با اون کشتی زیبا و لبخند زیبا بچه ها رو جذب مدرسه می کرد. بهشون می گفت: راه خودت را پیدا کن. حضورش به بچه ها آرامش می داد و دفتر کارش مأمن اونها بود. به تفاوت های فردی شون توجه می کرد و رنگ نگاهش به کودکان خوشرنگ بود و با همون قلم، خوشرنگی دنیای بچه ها رو به تصویر می کشید و مدرسه دوست داشتنی شون رو می ساخت. حال دل بچه ها براش اهمیت زیادی داشت. فیلم بازی نمی کرد، خودش بود و مهربونی توی تار و پود وجودش بافته شده بود. دغدغه اصلی اش خلق فضایی برای رشد و پرورش مناسب کودکان بود. مدام در فکر ساختن و پرداختن به طرح ها و خلاقیت های جدید با ابزارهای مختلف (نجاری، نقاشی، ورزش، هنر و … ) بود و در تعامل با خانواده ها به افکارش بال و پر بیشتری می داد. اصلا فکرهای زیادی تو سرش داشت و به این خاطر به کودکان خیلی میدون می داد. خودش پر از جنب و جوش و فوران بود و تقویت مهارت های بچه ها از آموزش کتاب های درسی براش اهمیت بیشتری داشت. می خواست بچه ها با تفکر نقاد و پرسشگری در فضایی شاد و پر تحرک راهشون رو پیدا کنند.

یکی از معلم ها نوشت: وجود انرژی بخش آقای آزاد خشنودی تک تک ما را توانمندتر و با انگیزه تر می کرد. با لحن صحبت ها، لبخندهای شیرین، امیدها و فکرهای بلند پروازانه، احترام و عشقشان به بچه ها و شادی آنها به من * آزادی * می بخشید.

شجاعت را با نجاری و ساختن به بچه ها منتقل می کرد و ایده های طلائی اش به بچه ها جسارت بزرگتر فکر کردن رو می داد. می گفت: آدم باید امتحان کنه، اشتباه کنه و جسارت داشته باشه، چون مدرسه قراره خونه دوم بچه ها باشه. آدم توی خونه اش راحت اشتباه می کنه تا یاد بگیره. آزاد هر وقت تندخو می شد به بچه ها روی می آورد و ازشون انرژی می گرفت و به نوشته پدر یکی از بچه ها : چون با خودش صادق بود با بچه ها هم صادق بود …

آزاد عزیز، رفتنت مثل طعم قهوه هایی که می خوری تلخ بود. بهت قول می دیم حواسمون به بادبادک و خنده های بچه ها باشد. یادت همیشه همراه ماست. پروازت مبارک